نمیدانم از آغاز تاسیس کارخانه "مزدا تری سفید با شیشه های دودی" سازی، آیا کسی به اندازه ی باران آنجا و آن لحظه، دلش شاد شده از دیدن این ماشین یا نه... باران دیگر نبود، یعنی آنجا نبود، در طبقه هشتم هفت آسمان سیر میکرد، حق هم داشتم، حرف کمی نیست که هی فروند فروند آرزوهای کوچک کنی و در چشم برهم زدنی آن آرزو را راست قامت، پیچیده شده در کادویی زر وق مقابلت ببینی...
چند روز پیش بود مگر که من آرزو کرده بودم تجربه حسی مشابه موقهوه ای را در ماشینی مشابه؟...کاش اصلا آرزویی دیگر کرده بودم، آرزویی به بزرگی دیدنش و یا حتی بزرگتر، خیلی دیدنش... ولی شاید آنوقت نمیشد، پس ایم Baraneee...
ما را در سایت Baraneee دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : baraneeeo بازدید : 159 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 12:40